پيام وطن
فوزيه يلدا فوزيه يلدا

 

پيام وطن

 شادم از آ مد نت بوي وطن آوردي

 طرب از طرفه باغ وزچمن آوردي

 تو نبودي نفس سرد من آاواز نداشت

 از هواي دم عيسا ئي به تن آردي

 رگرگم خون سرور مي د مد از رنگ غرور

 مژده از گلشن ومرغان سخن آوردي

 گريه دي من از داغ بود از كثرت جور

اشك شادي وشفا ديده من آوردي

بمن از باغ بگو گلشن وگلزار ديار

بوي غم برديوخوشبوي ختن آوردي

با ز اگر عزم پريدن كني از شاخ وصال

 ز در هجر رهيدن چه رسن آوردي

دل( يلدا)شده در خلوت هجران و فراق

 دامني خاطر ه چيده ز وطن آوردي

 

 

شان بيدار

بي گنا هان زير پاي ظلمتيان شد تبا ه

بي صدا در زجر تاريك ميكشند روز سياه

تشنه گان معرفت خوار و زبون اند و حزين

زاهد ظاهر نگر باطن پر از ننگ و گناه

 هر يكي از قدرت و از زور مينازند به خويش

 سبحه ودستار زيب انجمن سازند به خويش

در جها لت بگذرد خوار و غريب ملتم

متفق بر ما جرا همراه و همراز ند به خويش

گر نباشد دانش و فرهنگ آ بادي كجا ست

جهل و گمنامي به سر بردن نكو يادي كجاست

كهنه انديشيدن تو جز ره بيراهه نيست

دست ظالم گر بلند است ره زآ زادي كجا ست

ظلمت و آوردن فقر و جها لت كار كيست

زن در بيدانشي افسو ن شود ا ظهار كيست

آشنا ي هر چه ظلم است در گريبان وطن

شيوه در فقر و جهالت زيستن افكار كيست

كان تاراج برده بر خود كيسه زر ساختند

خون نا حق ريخته ضم قهرمان گر سا ختند

آفتا بي بنگر و با دست پنهانش مكن

هر چه را ه جهل بود با هم يك در سا ختند

خو مگير با كار جاهل ذ لت ودام آورد

در اميد نيك زيستن رنگ ابهام آورد

يك قدم دور از مظا لم پيشه با يد راه زد

بيدريغ با ديو همگام بودن آلا م آورد

جاي دارد هر چه با يد در وطن ايثار كرد

فكر آزاد زيستن در شان خود بيدار كرد

رشته راز بهم بودن بيا موزيم اگر

متحد بود و به ميهن يك برابر كار كرد

 

 

 

 

 

 


July 31st, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان